کتاب برتری خفیف

درباره نویسنده کتاب:

نویسنده کتاب برتری خفیف در سراسر آمریکا و در گوشه و کنار جهان تاکنون برای بیش از ده ها هزار نفر سخنرانی کرده است و طی سی سال گذشته به صدها هزار نفر کمک کرده است. هدف او از این سخنرانی ها کمک به مردم جهان برای پیدا کردن سطوح بالاتری از تعالی شخصی و استقلال مالی بوده است.

جف اولسون در ایالات نیومکزیکو متولد شده است و مدرک کارشناسی اش را در رشته بازاریابی از دانشگاه این ایالت گرفته و با بالاترین رتبه فارغ التحصیل شده است. در سال ۲۰۰۵وقتی چاپ اول این کتاب به بازار عرضه شد هیچ گاه تصور نمی شد که مخاطبان این چنین از این کتاب استقبال کنند. کتاب برتری خفیف به صورت شفاهی و دهان به دهان بین مردم ترویج شد و همچون انتشار شعله های آتش خیلی زود به همه جا سرایت کرد. صدها هزار نفر آن را خوانده بودند و به دیگران نیز معرفی کرده بودند.

او در مقدمه کتاب می گوید که چگونه بدون کمپین تبلیغاتی، کتاب برتری خفیف به گستره زیادی از مردم معرفی شده بود و زندگی آن ها را تحت تأثیر قرار داده بود، بنابراین او وظیفه خود دانسته بود که این کتاب را برای مردم در دسترس کند و سپس در سال 2008 ویرایشی از این کتاب را برای نوجوانان ارائه کرده است.

موضوع کتاب برتری خفیف:

مهم ترین نکته کتاب برتری خفیف این است که موفقیت روز به روز و قدم به قدم شکل می گیرد. همان طور که نویسنده از نحوه تحول زندگی اش از یک ولگرد ساحلی که برای کسب درآمد چمن های زمین گلف را کوتاه می کرده به یک میلیونر می گوید. او از یک نقطه عطف در زندگی اش می گوید که از وضعیت قبلی خود منزجر شده و تصمیم می گیرد یک آدم موفق باشد. البته در این مسیر نیز مشکلاتی به وجود می آید و به نقطه صفر و زیر صفر بازمی گردد، اما باز هم برای موفق شدن تلاش می کند. او می خواهد نشان دهد که افراد موفق کارهایی را انجام میدهند که افراد ناموفق تمایلی به انجام دادنشان ندارند.

این کتاب تلاش دارد تا به شما ثابت کند که هر نوع موفقیتی، چه بزرگ و چه کوچک، یک شبه حاصل نمی شود و نویسنده کلید اصلی موفقیت را حاصل تصمیمات روزمره می داند. در حقیقت موفقیت تکرار مداوم گام های درست است.

در این کتاب برخی موارد بیان شده، ساده و بدیهی به نظر می رسد، اما چیزهایی است که می تواند در تصمیمات روزانه ما مؤثر باشد و شاید لازم باشد انتخاب های کوچک و بزرگ زندگی را بر اساس آنها مجدداٌ ارزیابی کرد. در یک کلام برتری خفیف یعنی انجام اقدامات کوچک روزانه برای دست یافتن به موفقیت های بزرگ.

این کتاب به دو بخش اصلی تقسیم می شود. در بخش اول به معرفی برتری خفیف پرداخته می شود و در بخش دوم، نحوه استفاده از آن در زندگی توضیح داده می شود. هر بخش دارای 9 فصل است.

در ابتدای هر فصل از کتاب، سخنان و جملات زیادی از بزرگانی همچون رالف والدو امرسون، ناپلئون هیل و ... آمده است. همچنین در انتهای هر فصل، یک یا دو داستان از تجربه‌های شخصی خوانندگان کتاب درمورد این که چگونه برتری خفیف بر زندگی‌شان اثر گذاشته است، نقل قول شده است. همچنین به عنوان جمع بندی از هر فصل، نکات مهم آن در پایان هر فصل ارائه شده است. به عنوان مثال یکی از نکات مهم فصل پنجم کتاب با عنوان «آهسته تر بروید تا سریع تر برسید»، این است که «سخت کمی زمان می برد، غیرممکن فقط کمی زمان بیشتری می خواهد.».

می توان افرادی را که ممکن است این کتاب را بخوانند به دو دسته تقسیم کرد:

- افرادی که قبلا کتاب هایی در زمینه موفقیت خوانده اند.

- افرادی که تا به حال کتابی در زمینه موفقیت نخوانده اند.

در هر دو صورت این کتاب برای شما مفید خواهد بود. برای افرادی که قبلاً کتاب هایی این زمینه را مطالعه کرده اند، قسمت هایی از مطالب کتاب برتری خفیف ممکن است تکراری و حوصله سر بر باشد. چون می توان آن ها را در هر کتاب موفقیت دیگری پیدا کرد. اما چیزی که در مورد این کتاب متفاوت است، نحوه بیان نویسنده و تلاش او برای ایجاد یک نگرش جدید است. به همین خاطر حتی اگر همه کتاب های حوزه موفقیت و خودسازی را خوانده باشید باز هم این کتاب برای شما مفید خواهد بود.

اما اگر تا به حال هیچ کتابی در زمینه موفقیت و خودسازی نخوانده اید، برتری خفیف یک کتاب بسیار ارزشمند برای شما خواهد بود. مطالب این کتاب ساده و روان می باشد و می توانید نهایت استفاده از آن را ببرید.

جف اولسون در پایان کتاب به خوانندگانش می گوید که می توانند این کتاب را در کتابخانه خود بگذارند و فراموشش کنند و یا می توانند بخشی از یک جنبش شوند؛ جنبش انجام دادن کارهایی که انجام دادنشان آسان و نیز انجام ندادنشان آسان است، اما تأثیرات مهمی در دنیای فرد می گذارند.

بخشی از کتاب:

هنگامی که شروع به بررسی موفقیت ها و شکست هایم کردم، چیزی که متوجه شدم این بود که همان فعالیت هایی که من را از شکست نجات داده و از خط شکست به خط بقا رسانده بودند، می توانستند من را از متوسط بودن نجات دهند و از خط بقا به خط موفقیت برسانند؛ البته اگر فقط انجام دادن آن ها را ادامه می دادم و نکته همین بود: این دقیقاً همان کاری بود که من انجام نمی دادم.

به محض این که به کمی بالاتر از خط بقا می رسیدم و در مسیر موفقیت قرار می گرفتم، بدون توجه به آن و حتی بدون فکر کردن درباره آن، انجام دادن کارهایی را که من را به آن جا رسانده بودند متوقف می کردم. طبیعتاً، پس از آن دوباره شروع به پسرفت می کردم؛ عقب نشینی به سوی بقا و حتی پایین تر از آن، به سمت خط شکست و مدام این کار را انجام می دادم. فقط به همین دلیل است که زندگی ما آن چرخه نوسانی را دنبال می کند. به همین سادگی است. به محضر این که از شکست دور می شویم و از خط بقا عبور می کنیم، از ادامه دادن کارهایی که ما را به آن جا رسانده اند دست می کشیم.